کلید های اسرار
22 تیر 1392 توسط sadeghi
- دکترها می گفتند: اسکیزوفرنی . مادرش می گفت: داغ دل! درد بی علاج! مردم می گفتند: دیوانه شده بیچاره! اما اهل دلی گفته بود: نباید گوساله را جلوی مادرش می کشت!
- می گفت وضع برادرها همه خوب است اما من بعد از سی سال کارگری با چند سر عائله محتاج نان شبم. روزی فردایم را ندارم. خدا بیامرز مادرم می گفت: « الهی نان بدود و تو به دنبالش» همان هم شد. جوان بودم و نادان، خیلی اذیتش کردم
- می گفت خیلی سال است که داغ یک شکم سیر مانده به دلم، غصه ام مال نیست، می خورم اما این وامانده مثل خمره بی ته سیری ندارد! از دست خودم می کشم و می سوزم! توی بیابان بودم غذا می خوردم.سگی بی رمق نگاهم کرد. محلش نگذاشتم. زوزه کشید از ضعف، من محلش نگذاشتم! ناله کرد. نفرینم کرد و رفت. از ان روز این شکم، رنگ همه چیز دیده الا سیری1
کلیدهای اسرار کمیاب نشده اند ، فراوانند و هر روز حول و هوش گوش ما می چرخند. مشکل از ما است که روی چشم های عقلمان را بسته ایم . این دو دو تا چهارتاهای ریاضی بد جوری چنبره زده روی زندگی هایمان، آن قدر که دیگر نمی فهمیم یک به اضافه صدقه یعنی هفتاد، که نمی فهمیم یک دعای از ته دل پدر یعنی چند میلیون خوشبختی، که نمی فهمیم یک به اضافه خدا یعنی بی نهایت……
اکنون که در آغوش این ماه خدا هستیم کمی به سر و گوش نگاهمان دست بکشیم
1. به نقل از خانه خوبان نوشته اصغر عرفان