سلوک عاشورایی
امشب بنشينيد و فکر کنيد! خيلي ساده است. مسأله سخت نیست، پيچ و خم هم ندارد. يك واقعه تاريخي در اسلام است. اگر او مي خواست به بهشت برود، مشكلي نداشت. يکبار تمام ميشد و ميرفت. ميگويد كاش به عدد تمام موهاي بدنم جان داشتم …! معلوم مي شود که او بهشت را هدف قرار نداده بود. او مي خواهد قربان خدا برود.
ذاقه از سابقين در اسلام است و به حبشه مهاجرت کرد.
او به همراه عده اي هجرت كرده بودند که اسير روميان شدند.
آنها را در بين راه گرفتند و با خود بردند. بعد به آنان گفتند كه بايد نصراني شويد!
اينها جزء مسلمات تاريخ ما است و در آن شبهه اي نيست.
بعد سرکرده روميان گفت كه يك طشت بزرگي بياورند.
ظرف را آوردند. آن را پر از روغن زيتون کردند و جوش آوردند.
يكي از اين اسراء را آوردند و به او گفتند:
يا نصرانيّت را بپذير يا تو را در اين ديگ جوشان مياندازيم.
گفت: نصراني شدن را قبول نمي کنم.
او را در برابر روي عبدالله بن حذاقه ، در اين ديگ انداختند.
زمان زيادي نگذشت كه که استخوان هاي او بيرون آمد.
روميان به عبدالله بن حذاقه رو کردند و گفتند:
دست از اسلام بردار و نصرانيّت بياور! وإلا سرنوشت تو نيز همين خواهد بود.
عبدالله شروع کرد به گريه کردن.
سرکرده روميان به او نگاهي كرد و گفت: او ترسيده است رهايش کنيد!
عبدالله گفت: من نترسيدم! دقت كنيد كه از خوف هيچ خبري نيست.
گفتند: پس چرا گريه مي کني؟
گفت: گريه من از اين است که چرا من فقط يک جان دارم که در راه حق بدهم.
بعد اينطور گفت: ـتعبير را گوش کن!-
اي کاش به عدد موهاي بدنم، جان داشتم، كه در ديگ مي انداختي و استخوان هايم
بيرون مي آمد و دوباره مي انداختي، باز بيرون مي آمد.
گفتم اين قضيه، يک واقعه مسلّم تاريخي است و اين را همه نوشته اند و عبدالله بن
حذاقه هم از شخصيت هاي بزرگ اسلام است.
من اينجا يک سؤال دارم كه اگر عبدالله مي خواست به بهشت برود و تنعّمات اخرويّه را به دست آورد، يک دفعه مُردن کافي بود، پس چرا ميگويد: كاش چندين جان داشتم و چندين بار كشته ميشدم؟!
اگر اهل معامله بود و بهشت ميخواست، او را يكبار درون ديگ ميانداختند و كارش تمام ميشد.
درِ بهشت برايش باز بود و به او ميگفتند: برو داخل! هر چه دلت مي خواهد اينجا هست.
معلوم ميشود دنبال بهشت نبوده است و قضيه چيز ديگري است.
امشب بنشينيد و فکر کنيد! خيلي ساده است. مسأله سخت نیست، پيچ و خم هم ندارد. يك واقعه تاريخي در اسلام است. اگر او مي خواست به بهشت برود، مشكلي نداشت. يکبار تمام ميشد و ميرفت. ميگويد كاش به عدد تمام موهاي بدنم جان داشتم …! معلوم مي شود که او بهشت را هدف قرار نداده بود. او مي خواهد قربان خدا برود.
سلوک عاشورایی/ منزل پنجم/ استقامت و پایداری
از مباحث مرحوم حضرت آیت الله العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی